بهزاد عمرانی؛ آهنگساز،شاعر و گرافیست
خودم را سلبریتی نمیدانم
بهزاد عمرانی،ترانه خوان مشهور گروه بمرانی از اولینهایی بود که به درخواست ما برای مصاحبه پاسخ داد،مجلات و روزنامهها و سایتها همیشه رونق خود را مدیون چهرههایی هستند که دانستن از آنها برای مردم هیجان انگیز است.
* شما در رشته گرافیک تحصیل کردهاید اما حالا در حوزه موسیقی فعالیت میکنید. گرافیک چه ارتباطی به موزیک دارد؟!
فکر میکنم 50 درصد از افرادی که گرافیک خواندهاند، کار دیگری کردهند. مخصوصا در هنر چنین حالتی وجود دارد. اینطور که پیداست ذات گرافیک اینگونه است. البته هنوز گرافیک را دنبال میکنم. در اتاقم کتابهای گرافیک خیلی بیشتر از کتابهای موزیک است. ایدههایم خوب بود و اجراهایم ضعیف! (خنده).
* در کدام دانشگاه، گرافیک را فرا گرفتید؟
دانشگاه امام صادق بابل.
* موسیقی را از کجا شروع کردید؟
گیتاری داشتم که با آن بازی میکردم. یک روز دو آهنگ را با گیتار امتحان کرده و برای معلم اجرا کردم. یادم میآید هفت، هشت آکورد را از بر بودم. شعرهایی که خودم گفته بودم را روی آکورد گذاشتم. بعد از اجرای آهنگ، معلم گیتار به من گفت: «اجرای خیلی خوبی کردی. چرا نمیروی سراغ ضبط آهنگهایت؟» از همانجا بود که اولین سری از کارهایم را ضبط کردم. بعد هم کم کم از سال 87 بند بمرانی را تشکیل دادیم.
* در ابتدا به صورت زیرزمینی کار کردید. درست است؟
بله، در ابتدا آلبوم زیرزمینی منتشر کردیم و بعد از آن به سراغ دریافت مجوز از وزارت ارشاد رفتیم.
* درباره گیتار صحبت کنیم. آیا ساز خاصی بود؟ چرا نظر شما را به خود جلب کرد؟
خیلی خاص بود (خنده). کلاس اول دبیرستان بودم که مادرم به اجبار من، به یک مغازه سازفروشی در خیابان ستارخان آمد. وقتی با اصرار من برای خرید گیتار روبهرو شد، یکی برایم خرید. بعد از آن هر روز به داشتن یک گروه موسیقی فکر میکردم و چنین اتفاقی رویایم بود. مدتهاست به این موضوع فکر میکنم که اگر توانستم خواننده شوم، از خوششانسی من بود. البته این نکته را هم بگویم که همیشه نتوانستم به صورت تمام و کمال از خوششانسی استفاده کنم!
* اعضای گروه چگونه دور هم جمع شدند؟
دو نفر از اعضا پسرعموهایم هستند. «جهان» و «مانی» هم پسرخاله بودند که از کلاس گیتار با آنها آشنا شدم.
* اولین آلبومی که منتشر کردید «آسمان زرد و خورشید آبی» بود. وقتی به اسم آلبوم توجه میکنیم، میبینیم طرح و نقش گرافیکی در آن جلوه دارد...
بله، اصلا بمرانی یک طرح گرافیکی است؛ مثل همین «آسمان زرد و خورشید آبی». اگر به لوگوی ما توجه کنید، میبینید یک لامپ آبی در فضای زرد است.
* چگونه به نام بمرانی برای گروه رسیدید؟
نمیخواستم از اسم خودم برای گروه استفاده کنم. یادم میآید وقتی میخواستم ایمیلی را در گذشتههای دور ایجاد کنم، پدرم پیشنهاد داد با «بی عمرانی» بسازم. وقتی در ادامه اینترنت خانگی گرفتیم، دوستانم در چت رومهای یاهو، بیشتر مرا «بمران» صدا میکردند. بعد از آن تصمیم گرفتم همین نام را برای اسم هنری خودم انتخاب کنم اما حالا بمرانی نام یک گروه 6 نفره است و به من تعلق ندارد.
* چقدر طول کشید تا مجوز اولین آلبوم گروه صادر شود؟
بعد از اینکه آلبوم «جورابهای لخت» را منتشر کردیم، تصمیم گرفتیم برای کار جدیدمان که «مخرج مشترک» نام داشت، مجوز بگیریم. یادم میآید دو سال منتظر مجوز ماندیم و هر روز تمام فکر و ذکر ما دریافت اجازه انتشار برای این آلبوم بود. هر روز تمرین میکردیم و درگیر چند موزیک تئاتر هم بودیم. انتظار میکشیدیم تا مجوز آلبوم ما صادر شود.
* راستی شما رکورددار اجرای موسیقی در تئاتر نیز هستید. چگونه میان گرافیک، تئاتر و موسیقی ارتباط ایجاد کردید؟
بله، یادم میآید در طول یک سال رکورددار تولید موسیقی در تئاتر شدیم. اولین کارمان هم با سجاد افشاریان در تئاتر شهر روی سن رفت. علاقه به موزیک تئاتر از حسادتی بود که در ما نسبت به اجرای موزیک زنده در تئاترهای دیگر ایجاد شد. یک اجرای زیرزمینی داشتیم که سجاد افشاریان در آن حضور داشت و بعد، ما را برای اجرای موسیقی تئاتر «صد سال پیش از تنهایی ما» دعوت کرد. جالب است بدانید پوستر آن تئاتر را من طراحی کردم. در جمعی بودیم که در حال پرس و جو برای طراحی پوستر این تئاتر بودند و پیشنهاد دادم کار را من اجرا کنم. از آنجا وارد موسیقی تئاتر شدیم و انگار در یک باتلاق فرو رفته باشیم. یک سال در نمایشهای گوناگون شرکت کردیم تا اینکه مجوز انتشار آلبوم گروه صادر شد. راستش را بخواهید درآمد زیادی از موسیقی تئاتر کسب نکردیم بنابراین تصمیم گرفتیم فعالیت در این حوزه را کمتر کنیم. با هزار بدبختی، اولین کنسرت ما در برج آزادی کلید خورد.
* موزیک برای شما صرفا یک منبع درآمد بود یا عشق و علاقه خود را در ساز و آواز میدیدید؟
راستش را بخواهید پول برای ما آنقدر مهم نبود. بیشتر دوست داشتیم ۶ نفره دور هم اجرا کنیم و از موزیک لذت ببریم. اجرا کردن و کنسرت گذاشتن برای ما خیلی مهم بود، به این دلیل که گرفتار محدودیت زیادی بودیم و برگزاری این کنسرتها به ما کمک میکرد تا احساس آزادی کنیم. این نکته را هم بگویم که اجرای زیرزمینی حال دیگری داشت و البته با محدودیتهایش هم دست و پنجه نرم میکردیم. انگار در یک فضای ممنوعه کار عحیبی میکردیم اما مجوز باعث شد تا بتوانیم خودمان را رها کنیم. البته بعد از اتفاقات جاری ایران و سانسوری که بر شعر و موزیک احاطه دارد، فکر نمیکنم دیگر بتوان به عقب برگشت چرا که محدودیت باعث اطلاعرسانی و آگاهی جامعه میشود. گاهی فکر میکنم بهزاد عمرانیِ امروز با یک سال پیش اصلا قابل مقایسه نیست.
* میخواستید شبیه به چه کسی شوید؟
«باب دیلن» را خیلی زیاد دوست داشتم؛ همینطور «لئونارد کوهن». از خوانندگان ایرانی هم فرهاد، مهرپویا، ویگن و فرامز اصلانی مورد علاقه من بودند.
* گرایش تو به سمت خوانندگی، ربطی به خانوادهای اهل موسیقی دارد؟
بله، خانواده پدریام با ساز و موسیقی آشنا بودند. همچنین پدرم به دلیل تحصیل در آمریکا با موسیقی غربی آشنایی داشت. علاقه من به «دیلن» به خاطر گوش دادن پدرم به موسیقی کانتری و بزرگان پاپ آن دوران بود. مادرم هم محمد نوری و فرامرز اصلانی را دوست داشت. من هم به دلیل علاقه خانواده به موسیقی، بیشتر درگیر موزیک کانتری شدم.
* انتشار اولین آلبوم بمرانی چه بازخوردی داشت؟
بعد از دریافت مجوز آلبوم اول در سال 94 اینطور شد که انگار ما قطرهای هستیم و درون یک دریا افتادهایم. موسیقی من خیلی عجیب بود. در آن آلبوم خیلی داد میزدم و سازها شلوغ پلوغ بود. بعد از آن با یکسری کامنت منفی و برخوردهای تند مواجه شدیم. به مدل خواندنم فحش میدادند! چرا که خشدار بودن صدایم را شبیه به یک خواننده دیگر میدانستند اما به مرور زمان این کامنتهای منفی کم کم مثبت شدند و گوش شنونده هم بیشتر با ما آشنا شد.
* برویم به سراغ آلبوم «گذشتن رفتن و پیوستن» که سال ۹۵ منتشر شد. در این آلبوم بیشتر با ریتم غمگین از سوی بمرانی روبهرو بودیم. چه دلیلی برای این اتفاق وجود داشت؟
شاید دلیلش این بود که آلبوم «مخرج مشترک» شکست خورد. فروش ما پایین بود و کنسرتهایمان زیاد نمیفروخت؛ همین موضوع باعث شد حالمان زیاد خوب نباشد. این نکته در موسیقی ما هم محسوس بود. دقیقا درست است که فضای آلبوم دوم ما غمگین بود. البته با آهنگ «تو خیلی دوری» که خیلیها آن را به این نام میشناسند، توانستیم جانی تازه بگیریم و طرفداران زیادی پیدا کنیم. آهنگهای «پپرونی» و «به من بخند» هم هیت و پرطرفدار شدند.
بعد آلبوم «سیزده چهل» را کار کردیم. حضور «سردار سرمست» در تنظیمها با توجه به آشنایی با موسیقی جَز و پاپ خیلی به ما کمک کرد. تا امروز جلو رفتهایم و آلبوم آخرمان هم که «پاپ راک» است به زودی برای انتشار آماده میشود.
* بعد از اینکه معروف شدید اولین بار صدای خود را کجا و در چه جمعی شنیدید. یادتان میآید چه حالی داشتید؟
این اتفاق، خاطره بامزهای برای من به همراه دارد. برای دیدار با یک دوست به کافه رفتم که ناگهان صدای خودم را در فضای کافه شنیدم و خیلی خوشحال شدم اما وقتی میخواستم روی صندلی بنشینم، مسئول سالن به من گفت: «این میز یکنفره نیست و نمیتوانی روی آن بنشینی». مرا برای انتظار به بیرون از کافه هدایت کرد! البته خاطره خوبی برایم نیست اما اولین بار مسئول یک کافه نگذاشت به موسیقی خودم گوش کنم! (خنده) بعد در یک حرکت انتحاری به مسئول سالن گفتم: «شما از من اجازه گرفتید که آهنگ من را پخش کنید؟!» برایم مواجهه خیلی جالبی نبود چون موزیکم را پخش کرده و من را از کافه بیرون کردند! (خنده)
* وقتی در یک فضای عمومی هستید و صدای خودتان را میشنوید چه احساسی دارید؟
احساس خوبی دارم اما بعضی وقتها در حال غذا خوردن هستم و موسیقی من در حال پخش است که خودش صحنه خندهداری است چون مردم به من نگاه می کنند و حالت معذبی دارم که قابل شرح دادن نیست. در کل از اینکه موسیقی من در فضایی عمومی مثل کافه پخش میشود، لذت میبرم.
* سلبریتی بودن و معروف شدن را تجربه کردهاید. احساس خوشایندی است یا نه؟
راستش را بخواهید خودم را سلبریتی نمیدانم چون به خودم میگویم: «اگر من معروف هستم، چرا کسی در خیابان مرا نمیشناسد! (خنده) اگر معروف نیستم پس چرا به من میگویند سلبریتی؟!» دوقطبی عجیبی است. البته برای قشری که بمرانی را دنبال میکنند شاید معروف باشم و این اتفاق برای من بسیار لذتبخش است. گاهی اوقات یادم میرود که معروف هستم و مثلا در میهمانی شوخی میکنم. ناگهان به خودم میگویم: «من بمرانی هستم و نباید اینطور صحبت کنم». وقتی در کافه یک خاطره خصوصی را بلند بلند تعریف میکنم و همه برمیگردند و به من نگاه میکنند، تازه یادم میافتد که نباید به این شکل رفتار کنم. گاهی اوقات فراموش میکنم و یادنم نمیماند که طرفدار دارم و مشهور هستم.
* به نظر میرسد برعکس خیلی از خوانندگان و بازیگران چندان درگیر لایف استایل، لباس و کفش نیستید. دلیل خاصی دارد که چه در کنسرتها و چه در جامعه، تیپ متفاوتی ندارید؟
اصلا درگیر مد نیستم. خیلی از لباسهایی که میپوشم را هدیه گرفتهام، مثلا همین حالا این پیراهن قرمز را که برای مصاحبه با شما پوشیدهام، دوستم به من کادو داده است. رنگ قرمز را خیلی دوست دارم و پرسپولیسی هستم. البته به ماشین هم علاقه دارم. قبل از اینکه ماشین جدیدم را بخرم یک «کامارو» داشتم ولی این مسائل برایم اهمیت زیادی ندارد. خیلی دوست دارم که مثلا گیتارم قرمز باشد ولی مهم نیست برای رفتن به کافه یا پیادهروی چه لباسی بپوشم و چه تیپی بزنم. در قید و بند این موضوعات روزمره نیستم و به آنها فکر نمیکنم. بیشتر برایم تمیز بودن لباسهایم اهمیت دارد، تا مارک آنها.
* بعد از گوش کردن به فضای موزیکهایی که اخیرا تولید کردهاید، به نظر میرسد خوشحال نیستید. چرا چنین حس و حالی دارید؟
ناراحت هستم به این دلیل که دوستانم یکی، یکی از کشور مهاجرت کردند و من در سن و سالی قرار دارم که نمیتوانم دوست جدیدی برای خودم انتخاب کنم. حتما این موضوع در شعر و موزیکهای من نمود پیدا میکند.
* ظاهرا بمرانی به شدت با فضای جامعهاش همذاتپنداری میکند...
من هیچ آهنگی را برای اینکه چیزی را به دیگران ثابت کنم، نساختم و ننوشتم. بیشتر یک تخلیه درونی بوده که به صورت اتفاقی باعث همذاتپنداری درونی جامعه شده است. به قول معروف: «هر آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند».
* چرا سبکهای موزیک کانتری و بالکان را انتخاب کردید؟
شاید به خاطر تمپوهای عجیب در موسیقی آن منطقه، گروه بمرانی ناگهانی به موسیقی بالکان علاقهمند شد. شاید هم به خاطر «امیر کوستوریتسا»، «گوران مرگوویچ» و «گوگول بوردلو» بود. البته فکر میکنم «مانی» بیشتر از همه علاقهمند شد، به باقی اعضای گروه پیشنهاد داد و همگی استقبال کردیم.
* در ساخت موزیکویدئو وسواس زیادی روی جزئیات دارید که گاهی اوقات خیلی محسوس است. این وسواس از کجا نشأت میگیرد؟
بله، خیلی وسواس داریم. مثلا در همین آلبوم آخرمان به نام «احتمالا قهرمانی در کار نیست»، شاید تنظیم بعضی از آهنگها بیش از چهار بار تغییر کرد. جزئیات برای ما مهم است چرا که دوست داریم طرفداران ما از شنیدن آلبوم جدیدمان لذت ببرند.
* تا حالا برایتان اتفاق افتاده با یکی از مخاطبان روبهرو شوید که با آهنگهای شما یک خاطره یا تجربه داشته باشد؟
بله، اتفاق افتاده است. یک بار در میهمانی بودم. خانمی بسیار زیبا به من نزدیک شد و گفت: «با یکی از آهنگهای شما یاد خاطرهای عاشقانه افتادم» و من به خودم گفتم: «چقدر جالب است که صدای من برای یک نفر یادآور دوست داشتن یا دوست داشته شدن بوده».
در دوران کرونا و بعد از تکآهنگهای «خارجی» و «اگه میتونی» که خیلی مورد استقبال قرار گرفتند، بسیاری از کسانی که آنها را گوش دادند به من از خاطرات مشترکشان با این آهنگها گفتند..
* بعد از گذشت این همه سال فکر میکنید نماینده دهه شصتیها هستید؟
نه، من نماینده هیچ دههای نیستم. دهه ۶۰ را آنقدرها که باید، دوست ندارم. دورانی از زندگیام بوده که سختیهای زیادی را در آن تحمل کردم. با بسیاری از همنسلها خاطرات مشترک فراوانی از بلاتکلیفی، برخوردهای عجیب و غریب و تحقیرهای آن دوران داریم. در دهه 60 آنچه به ما یاد دادند «ترس» بود. مثلا من از مدرسه رفتن میترسیدم. صبح شود و دوباره به مدرسه برویم؛ ترس نهادینهای بود که در دهه 60 به ما یاد دادند و محافظهکار شدیم. یادم میآید حتی در آن دوران به خاطر خندیدن، تنبیه میشدم! تعریف من از دهه خودم «بلاتکلیفی» است. این در صورتی بوده که دهه هفتادیها و هشتادیها یکدهم دغدغههای ما را نداشتهاند و تکلیفشان با خودشان مشخص است. «نه» گفتن برای نسل جدید خیلی راحت است. شاید اینکه جرئتی پیدا میکنم و آن را در آهنگها بروز میدهم به خاطر همین نسل است. البته حالا که دقیق به دهه 80 نگاه میکنم، ما در آن دوران بیپرواتر بودیم. این موضوع شاید به دوران جوانیمان برمیگردد. راستش را بخواهید من اکنون دوستان دهه هفتادی زیادی دارم و خیلی از گفتوگوهایم با آنها شکل میگیرد.
* چه چیزی شما را خوشحال میکند؟
حال خوب مردم؛ خوشحالی جمعی که میتواند باعث رونق اقتصادی شود و جامعه را به روند عادی برگرداند.
* به فکر برگزاری کنسرت هستید؟
نه! فعلا برنامهای برای کنسرت ندارم. یادم میآید چند ماه پیش ما را خواستند و گفتند: «بهتر است یک مدت گشنگی بکشید تا آدم شوید!» و ما هم تصمیم گرفتیم فعلا گشنگی بکشیم! راستش را بخواهید به این موضوع فکر میکنم که قرار است برای چه کسی کنسرت بگذارم؟!
* به مهاجرت فکر میکنی؟
نمیدانم. فکر میکنم رفتنم دستاورد اجتماعیام را با مشکل مواجه میکند چرا که به نظرم زبان اینجا هر سال آپدیت میشود و جدایی از وطن، تو را از زبان مشترکی که ساختی، دور میکند. بر اساس آمار، ما خوانندهای را نداریم که رفته باشد و به موفقیت چشمگیری برسد. تک و توک مثالهای موفقی هم هست؛ مثل علی عظیمی اما در کل مهاجرت باعث ریتم موفق نمیشود.
بمرانی کنسرتهای زیادی در اروپا داشته و تورهای فراوانی رفته اما بعضی اوقات به این نکته فکر میکنم که من خارجبمان نیستم. آنجا نمیتوانم با کسی شوخی کنم و اگر هم اینکار را انجام بدهم، مخاطب چیزی از حرفهایم متوجه نمیشود. دلیلش هم کاملا مشخص است چون کودکی و نوجوانیات هیچ شباهتی به کسی که در اروپا بزرگ شده، ندارد. وقتی من اینجا شوخی میکنم برآیند 37 سال زندگی در یک محیط تقریبا مشترک است.
* با این تفسیر دوست دارید دنیا را ببینید؟
خیلی دوست دارم اما میخواهم کنار کنسرت اتفاق بیفتد. راستش را بخواهید من از سفر تفریحی متنفر هستم. به نظرم سفر تفریحی، وقت تلف کردن است! ولی اگر کنار دریا نشسته باشم و بدانم شب هم کنسرت داریم، خیلی خوشحال میشوم و آن دریا و ساحل برای من معنی پیدا میکند. راستش را بخواهید من از لحظهای که پایم را از خانه بیرون میگذارم حوصلهام سر میرود! در خانه خوش میگذرد.
* تجربه برگزاری کنسرت در کدام کشور خارجی برای شما جذاب است؟
برلین و آمستردام همیشه برای من جذاب هستند. بر اساس تجربه این سالها، برلین برای من شبیه به یک تهرانِ کوچک است.
* کنسرتی داشتهاید که در سالن با شما همراهی نکنند؟
یادم میآید در کنسرت اول ما که در برج آزادی برگزار شد، سالن خیلی خالی بود. منطقی هم بود چرا که هنوز آنقدر معروف نبودیم، به همین خاطر مسئولان سالن تصمیم گرفتند تعدادی از افرادی که بیرون بودند و بلیت نداشتند را به داخل سالن راه بدهند. بعد از آغاز آهنگ، تعدادی از آنها صداهای عجیب و غریب از خودشان درآوردند. راستش را بخواهید من دل به دل آنها ندادم چون میدانستم اگر این کار را انجام ندهم مطمئنا همراهی بیشتری از طرف افرادی صورت میگیرد که بدون بلیت داخل سالن شدهاند و کنسرت ما بههم میخورد ولی در انتها از همه آنهایی که صداهای ناهنجار درمیآوردند، تشکر کردم! (خنده)
* تجربه حضور بمرانی در مجموعه «همرفیق» چطور بود؟
«همرفیق» در ایام کرونا ضبط میشد و تجربه بدی برای ما نبود. ما از تجربه کردن بدمان نمیآید چرا که در آلمان برای یک سیرک هم ساز زدیم! دلیل اصلی انتخاب «همرفیق» شاید این بود که یک سال و نیم بود بیکار بودیم و دستاندرکاران برنامه هم حرفهایی را زدند که البته تقریبا هیچ کدامشان عملی نشد! از حضور میهمانان تا نوع برگزاری این شبنشینی، اشکالاتی داشت اما این برنامه هم تجربه خاصی بود. شاید اگر به عقب برگردیم در امضای قرارداد تجدید نظر میکردیم و وسواس بیشتری به خرج میدادیم.
برچسب ها : بهزاد عمرانی بمرانی موسیقی مجله شستی